اقتصاد آلمان پس از جنگ جهانی دوم؛ ققنوسی که یکشبه از خاکستر برخاست
چقدر به معجزه اعتقاد دارید؟ این سوال را همین ابتدا مطرح کردیم تا در مغز خودتان به دنبال پاسخی برای آن باشید. شاید شما از آن دسته افرادی باشید که معجزه را با قطعیت کامل رد کنید. شاید هم در زندگیتان چیزهایی دیدهاید که موجب شده است چنین مسئلهای را باور کنید. اما مگر معجزه چیست؟ چیزی غیر از همان اتفاقی است که رخ دادن آن موجب بهت همگان میشود؟ آنهم زمانی که کسی فکرش را نمیکند. در این مقاله از توان تحلیل، به اقتصاد آلمان پس از جنگ جهانی دوم گریزی میزنیم تا ببینیم آیا سرپا شدن اقتصاد کشوری که در طی جنگ جهانی نابود شد، معجزه نیست؟ اگر هم معجزه نباشد، باید آن را یک اتفاق خاص و منحصربهفرد قلمداد کرد. شاید اگر وضعیت اقتصاد آلمان را پس از جنگ بررسی کنیم، شما هم مجاب شوید که این اتفاق چیزی شبیه معجزه بوده است.
فهرست محتوای این مقاله با دسترسی سریع
چیزی شبیه معجزه یا فراتر از آن
آتش جنگ جهانی دوم تازه خاموش شده بود ولی خاکستر آن بر سر شهرها فروریخته بود. بیشتر بخشهای آلمان با خاک یکسان شده بود. از شهر دِرِسدِن به جز یک اسم چیز دیگری باقی نمانده بود. جمعیت کلن چنان سقوط وحشتناکی را تجربه کرده بود که از ۷۵۰ هزار نفر تنها ۳۲ هزار نفر جان سالم به در برده بودند و هنوز نفس میکشیدند. اینها تنها بخشی از فجایعی بود که جنگ جهانی دوم رقم زده بود. چهرهی جنگ بیرحمتر از آن است که بتوان با چند واژه آن هم طی چند خط آن را به تصویر کشید.
در آن سالها از هرکسی میپرسیدی آیندهی آلمان چگونه است، بعید بود از واژههای امیدوارکننده و روشن استفاده کند. این واقعیتی بود که میشد به وضوح آن را دید. اما با فروریختن دیوار برلین در سال ۱۹۸۹، دوباره آلمان تکهپارهشده به هم وصل شد. آلمانی که لقب سومین اقتصاد بزرگ جهان را به دوش میکشید. اما چه شد که آن آلمان ویران معجزهای رقم زد و کاری کرد کارستان؟ برای پاسخ به این پرسش، در بخش بعدی وضعیت آلمان بعد از نابودی حکومت نازی و جنگ جهانی دوم را بررسی میکنیم.
پس از جنگ جهانی دوم در آلمان چه گذشت؟
برای آن که شرایط آلمان آن روزها را بهتر درک کنیم، دستبهدامن اعداد و ارقام میشویم. اعداد و ارقامی که حرفهای زیادی برای گفتن دارند. تولید صنعتی کشور آلمان در روزگار پس از جنگ به یکسوم کاهش یافته بود. سهام مسکن با کاهش ۲۰ درصدی روبرو شده بود. از تولید خوراکی و غذا هم نباید غافل شد که میزان آن در مقایسه با زمان پیش از جنگ به نصف رسیده بود. شرایط بسیار بحرانی بود و آنها که از جنگ جان سالم به در برده بودند، به نظر میرسید در این اوضاع به شکلی دیگر جان بدهند.
اما عمق فاجعه را باید در آمارهای انسانی جستجو کرد. وقتی میخواهید یک خانه را بسازید، آیا به نیروهای جوان و تازهنفس نیاز ندارید؟ آلمانیها میخواستند خانهی خود را از نو بسازند، اما مگر دیگر کسی مانده بود که کمک کند؟ بیشتر افرادی که میتوانستند در جریان بازسازی به کشورشان خدمت کنند یا در طی جنگ از بین رفته بودند یا آسیبهایی دیده بودند و از کار افتاده بودند. برخی هم زندانی بودند و حتی به نقاطی خارج از آلمان منتقل شده بودند.
جیرهی غذایی که در طول جنگ به ۲۰۰۰ کالری محدود میشد، پس از جنگ هم ادامه پیدا کرد. با شرایطی به مراتب بدتر. یعنی هر فرد میتوانست بین ۱۰۰۰ تا ۱۵۰۰ کالری دریافت کند. در چنین شرایطی هیچکس انتظار معجزه نداشت. کنترل قیمتها هم به سیاهتر شدن روزگار آلمان پس از جنگ دامن میزد. اتفاقی که با کمبود کالاها و ایجاد بازار سیاه همراه شد. در این میان واحد پول رسمی کشور آلمان نیز کاملا بیارزش شده بود و بحران را تقویت میکرد. کشور تحت نفوذ نیروهای اشغالگر به دو پارهی شرقی و غربی تقسیم شده بود. بخش شرقی تحت تاثیر شوروی بود و بخش غربی طرفدار دموکراسی.
والتر اویکن؛ منجی برمیخیزد
وقتی از احیای اقتصاد آلمان پس از جنگ جهانی دوم حرف میزنیم، بیشک یکی از نامهایی که باید به آن توجه کنیم والتر اویکن (Walter Eucken) است. مردی که اگر نبود چیزی به نام معجزه اقتصادی آلمان نیز رقم نمیخورد. او که با افکار خود سنگ بنای مکتبش را گذاشته بود، ایدههای جدید را در ذهن طرفداران و حامیانش پیریزی کرد. اویکن که برندهی جایزهی نوبل ادبیات بود، در دانشگاه بن اقتصاد میخواند. پس از جنگ جهانی دوم بود که به دانشگاه فرایبورگ رفت. او در آنجا از عقاید و آرای خود سخن به میان آورد. همین مسئله در ادامه کمک بزرگی به بازسازی اقتصاد آلمان کرد. اویکن طرفدار پروپاقرص اردولیبرالیسم و در کنار آن سیستم رفاه اجتماعی بود که از اعضای آسیبدیدهی جامعه حفاظت میکرد. در ادامه بخشهای اصلی مکتب او را بررسی میکنیم.
بازار آزاد اجتماعی
اویکن عقاید و نظراتش را در دانشگاه بیان میکرد. همین مسئله موجب شد افرادی که با او همعقیده بودند از او پیروی کنند. در آن دوران دانشگاه از جمله معدود اماکنی بود که مخالفان هیتلر عقایدشان را بیان میکردند. در همین جا بود که اویکن نظریههای اقتصادی خود را مطرح کرد. ریشههای معجزه اقتصادی آلمان در خاک این دانشگاه داشت جان میگرفت. نظریات اویکن با نامهای مکتب فرایبورگ، اردولیبرالیسم یا بازار آزاد اجتماعی مشهور شد.
اندیشهها و عقاید اویکن به گونهای بود که حتی برای دولت نیز وظایفی در نظر گرفته بود. اینگونه میشد مطمئنتر بود که افراد بیشتری میتوانند در این مکتب جای گیرند و از آن بهره ببرند. اویکن میگفت دولت میتواند در وضع مقررات محکم در جلوگیری از تشکیل اتحادیهها یا انحصارگرایی صاحبان صنایع اقداماتی انجام دهد. مسئلهای که اگر جلوی آن گرفته نمیشد، در آن دوران میتوانست وضع را بدتر کند.
اویکن معتقد بود لازم است یک بانک مرکزی مستقل از دولت در آلمان تشکیل شود. او از این کار حمایت کرد چرا که سیاستهای پولی را برای ثبات پول در آلمان ضروری میدانست. این آرا و عقاید مشابه نظرات میلتون فریدمن آمریکایی بود که او را به شهرت رساند. اویکن این فرصت را یافته بود که با نظریههای خود بتواند پرندهی سعادت را روی دوش آلمانیها بنشاند.
آیا همه با اویکن موافق بودند؟
اگر الان برگردیم و به سیستمی که اویکن پیشنهاد کرده بود نگاه کنیم با خودمان میگویم این سیستم منطقی و معمول به نظر میرسد و هیچ مشکلی ندارد. اما دقت کنید که باید با عینک مردمان آلمان پس از جنگ جهانی دوم به این قضیه نگاه کنیم. آن موقع است که میبینیم شرایط فرق میکند. در آن دوران سیستم پیشنهادی اویکن به شدت رادیکالی به نظر میرسید. یعنی برای پیادهسازی چنین سیستمی در آلمان آن دوران به اصلاحات اساسی نیاز بود.
رکود بزرگ هم در این میان به بدتر شدن اوضاع دامن میزد. آلمان هم از آثار نامطلوب این واقعه جان سالم به در نبرده بود. ابرتورمی که سایه بر اقتصاد آلمان انداخته بود، با خودش یک نتیجهی بسیار اثرگذار به همراه آورده بود. ظهور هیتلر. مردم در آن زمان گمان میکردند حزبی که هیتلر پیشوای آن است به زودی میتواند سراسر دنیا را تحت سلطهی خود در آورد. آنها سوسیالیسم را یک نظریهی اقتصادی میپنداشتند که میتواند بر همهی کشورها سایه بیفکند.
اما بشنوید از نیمهی غربی آلمان که حالا در دست آمریکاییها و متفقین بود. حالا که جنگ تمام شده بود آلمان غربی باید تکلیف خودش را روشن میکرد. باید مشخص میکرد که در کدام مسیر گام برمیدارد تا به شکوفایی اقتصادی برسد.
پدر معجزه اقتصادی آلمان پس از جنگ جهانی دوم
انتخاب یک مسیر برای آلمان غربی کار سادهای نبود. درگیریها و اختلافات فراوانی بر سر این قضیه وجود داشت. در این میان رهبران و اعضای حزب سوسیال دموکرات با نظریهی اویکن موافق نبودند. آنها طرفدار سیستمی بودند که تحت کنترل دولت باشد. اما در سمت دیگر یکی از حامیان مکتب یوگن به نام لودویگ ارهارد Ludwig Erhard در میان آمریکاییهایی که هنوز تحت کنترل آلمان بودند، شهرت خوبی به دست آورده بود. او از این شهرت و نفوذ خود استفاده کرد تا اقتصاد آلمان را مجددا سرپا کند. ارهارد بعدها لقب پدر معجزه اقتصادی آلمان را از آن خود کرد.
ارهارد نخستین اقداماتش را انجام میدهد
ارهارد کهنهسربازی بهجامانده از جنگ جهانی اول بود و کمتر کسی به فعالیتهای او توجه میکرد. او مشغول انجام تحقیقات و فعالیتهای اقتصادی بود. ارهارد در سال ۱۹۴۴ مقالهای نوشت در مورد وضعیت اقتصادی آلمان با این فرض که نازیها در جنگ باختهاند. اما قدرتمندی حزب نازی و تسلط آن بر آلمان باعث شد نیروهای جاسوسی آمریکایی سراغ ارهارد بروند.
آلمان که تسلیم شد، ارهارد به عنوان وزیر دارایی ایالت باواریا انتخاب شد. دیگر همهچیز فراهم بود تا او بتواند پلههای ترقی را طی کند. از همین رو پس از مدتی به عنوان رئیس شورای اقتصادی آلمان غربی شد. به نظر میرسید جایگاه فعلی او میتواند عاملی باشد برای نجات آلمان. چرا که ارهارد افکار جالبی در سر داشت. افکاری که البته خیلیها آنها را نمیپسندیدند!
واحد پول جدید آلمان رونمایی میشود
حالا دیگر ارهارد در جایگاه خوبی قرار داشت. او از نفوذ سیاسی خوبی برخوردار شده بود و همین امر دست او را باز میگذاشت تا آنچه را که در سرش بود عملی کند. او میخواست برای بهبود اقتصاد آلمان غربی کاری کند کارستان. در این مسیر او باید چند کار مهم انجام میداد. اول باید فکری به حال پول بیارزش آلمان میکرد. پس آستینهایش را بالا زد و کمک کرد تا ارز جدیدی که متحدین منتشر کرده بودند، جایگزین لاشهی بیجان ارز قبلی شود.
اما این کار چه نتایجی را به دنبال داشت؟ قرار بود عرضهی پول کم شود. یعنی یک مارک آلمان (واحد پول جدید) جایگزین چند مارک رایش (واحد پول قبلی) میشد. اجرایی شدن این طرح باعث میشد میزان پولی که در اختیار اشخاص یا شرکتها قرار داشت تا ۹۳ درصد کاهش پیدا کند. یعنی عدهای یکشبه با از دست رفتن ارزش ثروتشان مواجه شدند. همچنین مالیاتها به میزان زیادی کم شدند تا مردم بیشتر به سرمایهگذاری مشتاق شوند. این مسائل میتوانست چرخ اقتصاد را از گل و لای بیرون بکشد.
قیمتهای پایدار و کنترلشده در کنار کاهش تولید دو عاملی بودند که به ایجاد تورم سرکوبشده منتهی میشدند. وقتی قیمتها افزایش پیدا نمیکردند، دیگر چه چیزی میتوانست تولیدکنندگان را برای تولید کالاهای جدید تحریک کند؟ پس لازم بود برای مقابله با این شرایط هم با تورم برخورد میشد و هم با سرکوب. رونمایی از ارز جدید در واقع حذف کنترل قیمتهایی بود که با ارز قبلی انجام میشد. اما برخی نگران بودند با حذف کنترلهای قیمت، افزایش قیمتها چنان به سر به فلک بکشد که افراد توان خرید نداشته باشند. اما مردم که میدانستند ارز جدید ارزشمند است بیشتر به کار کردن متمایل میشدند.
بیشتر بخوانید
چنین مقرر شد که در ۲۱ ژوئن سال ۱۹۴۸ ارز جدید به آلمانیها معرفی شود. ارهارد در همان روز یک کار عجیب کرد. کاری که کسی فکرش را نمیکرد. او کنترل قیمت را به کلی حذف کرد. قیمت گذاری دستوری اتفاقی بود که از سال ۱۹۳۶ به دستور هیتلر انجام شده بود. چرا که میخواست ملزومات جنگی را با قیمتهایی که با زور و اجبار پایین نگه داشته شده بود، خریداری کند. کسی انتظار چنین کاری از ارهارد آن هم در روز رونمایی از ارز جدید را نداشت. همین مسئله باعث شد بسیاری از منتقدان به این تصمیم ارهارد بتازند و او را بابت این کار سرزنش کنند.
ژنرال لوسیوس کلی Lucius Clay آمریکایی که افسر فرماندهی ناظر بر آلمان غربی اشغالی بود، ارهارد را به دفترش فراخواند. او به ارهارد گفت مشاورانش تصمیم او را یک اشتباه مهلک و مرگبار میدانند. اشتباهی که نه تنها اقتصاد را زنده نمیکند بلکه تیشه به ریشهی آن خواهد زد. انگار هیچکس با ارهارد موافق نبود و همه فقط انگشت اتهام را سمت او روانه میکردند. اما ارهارد بیدی نبود که با این بادها بلرزد. با خونسردی محض به ژنرال گفت که این حرفها برای او آشناست. چرا که مشاوران او هم دقیقا همین جملات را میگویند. زمان گذشت تا همه فهمیدند آن که اشتباه میکرده ارهارد نبوده. ارهارد میدانست چه میکند و با اطمینان به این کار، توانست معجزه اقتصادی آلمان پس از جنگ جهانی دوم را رقم بزند.
معجزه اقتصادی آلمان پس از جنگ جهانی دوم؛ واقعیتی که شبیه افسانه بود!
یک شب. بله تقریبا یک شب طول کشید تا پیکر بیجان اقتصاد آلمان غربی از روی زمین بلند شود. گرد و خاک را از روی شانههای خستهاش بتکاند. نگاهی به اطراف بیندازد. سپس ناگهان چنان که گویی معجون قدرت سر کشیده باشد، با گامهایی استوار به سمت شکوفایی پیش برود.
وقتی بر مردم مسجل شد که ارز جدید ارزش دارد، مغازهدارها معطل نکردند. سریع انبارهای خود را با جنسها و کالاهای مختلف پر کردند. به امید آن که رونق دوباره برگردد و کسبوکارشان سامان بگیرد. همینطور هم شد. دیگر خبری از تهاتر نبود؛ یعنی دیگر کسی کالاها را با کالاها معاوضه نمیکرد. چون آلمانیها الان دیگر پول داشتند. پولی که ارزش داشت. بازار سیاه هم پایان سیاهی داشت و از بین رفت. بازارها از نو سرپا شدند. مردم دیگر انگیزهی کافی را برای کار کردن داشتند. حالا میشد دید که سر و کلهی آن حس معروف سختکوشی آلمانیها دوباره داشت پیدا میشد.
اما بگذارید با یک مقایسهی خیلی جزئی ببینیم شرایط آلمان غربی قبل و بعد از رونمایی ارز جدید چگونه پیش رفت. در ماه می سال ۱۹۴۸ یعنی قبل از رونمایی، آلمانیها مجبور بودند ۹ و نیم ساعت از وقت کاری خود را در طی یک هفته صرف پیدا کردن غذا کنند. در واقع برای آنها نمیصرفید به خاطر آن پول بیارزش کار کنند. اما در ماه اکتبر یعنی کمی پس از رونمایی ارز جدید، این عدد به ۴.۲ ساعت در هفته کاهش پیدا کرد. همچنین تولید صنعتی کشور که در ماه ژوئن تقریبا برابر نیمی از مقدار مشابه آن در سال ۱۹۳۶ بود، تا پایان سال به ۸۰ درصد رسید. آمار فوقالعادهای به نظر میرسید. حالا یک بار دیگر برمیگردیم و از اول به وقایع نگاه میکنیم. بیانصافی است اگر بر بازگشت مجدد اقتصاد آلمان پس از جنگ جهانی دوم عنوان دیگری جز معجزه را اطلاق کنیم.
طرح مارشال؛ عامل دیگر شکوفایی اقتصاد آلمان
درست است که اقدامات ارهارد توانست خون تازهای به رگهای اقتصاد آلمان غربی تزریق کند اما در این میان میتوان ردپای طرح مارشال یا همان برنامهی بازسازی اروپا را هم دید. جورج مارشال وزیر امور خارجه آمریکا این طرح را اجرایی کرد. مارشال ۱۵ میلیارد دلار به کشورهای اروپایی آسیبدیده از جنگ اهدا کرد.
آمریکاییها در اوایل دوران پساجنگ تمایلی به بازسازی آلمان نداشتند. طرح مورگنتا به خوبی این مسئله را نشان میداد. طرحی که نه تنها اقدامی در راستای جلوگیری از وقوع مجدد جنگ انجام نمیداد بلکه بیشتر شبیه یک اقدام تنبیهی بود. در این طرح چنین پیشنهاد شده بود که آلمان به یک کشور کشاورزی و دامداری تبدیل شود. اما این طرح خطرات آشکاری از جمله فقر، نابهسامانی و ناامیدی سراسری را به دنبال داشت. ترس از این بود که این اتفاقات موجب شکوفایی جنبشهای کمونیستی شود و باعث شود قارهی اروپا به شوروی تبدیل شود. همین مسئله بود که باعث شد آلمان در برنامهی بازسازی اروپا جایی داشته باشد.
برای این که بدانید ارزش این پول در شرایط فعلی چقدر بوده است باید بگوییم ۱۵ میلیارد دلار در آن سال معادل ۱۷۳ میلیارد دلار سال ۲۰۲۰ بوده است. این مبلغ زیاد است اما اگر آن را به لحاظ اندازه با بودجهی آلمان مقایسه کنیم، درمییابیم که مبلغ چندانی نبوده است. برخی از مورخان اقتصادی معتقدند کمکهای مارشال کمتر از پنج درصد درآمد ملی آلمان بود.
با این حال طرح مارشال به آلمان کمک کرد تا بتواند اقتصادی مبتنی بر صادرات داشته باشد. عدم دسترسی به بخش شرقی کشور موجب ایجاد بازارهای جدید شده بود. همچنین کمکهای مارشال در بازسازی سایر بخشهای اروپا نیز فرصت را برای آلمان ایجاد کرد تا بتواند کالاهایی را برای صادرات به کشورهای همسایه تولید کند. آلمان غربی در طی سالهای بعد همچنان در مسیر رشد و پیشرفت گام برمیداشت. تا سال ۱۹۵۸ تولید صنعتی آلمان نسبت به یک دهه پیش چهار برابر افزایش داشت.
روزی که عمر دیوار برلین به سر آمد
درست است که جنگ جهانی دوم از آلمان و سایر کشورها رخت بربسته بود اما دیوار برلین نمیگذاشت که همهچیز به شکلی مطلوب پیش برود. جنگ سرد بلایی بود که طی این دوره بر سر آلمان نازل شد. آلمان غربی با آمریکا اتحاد داشت و سرمایهدار هم بود. هرچند در این میان دولت هم نقشی پررنگ در مهار بازار آزاد داشت.
از آن طرف آلمان شرقی با اتحاد جماهیر شوروی همراه بود و کمونیست بود. آنچه جالب است این است که این دو پارهی آلمان رویکردی کاملا متفاوت داشتند و هر یک مسیری جداگانه را طی کردند. اگر بخواهیم این دو کشور را با هم مقایسه کنیم در واقع چیزی برای مقایسه نداریم! آلمان غربی شکوفا شده بود ولی آلمان شرقی از رشد و شکوفایی عقب مانده بود.
در آلمان شرقی محدودیتهای سیاسی جان مردم را به لبشان رسانده بود. مشکلات اقتصادی هم مزید بر علت شده بود تا مردم اعتراض کنند. نتیجه چه بود؟ این که مردم دستهدسته در صدد ترک کشورشان برآمدند. آنها دیگر توانی برای ادامه دادن نداشتند. در نهمین روز از نوامبر سال ۱۹۸۹ ساکنین بخش شرقی توانستند پس از سالها مستقیما به بخش غربی سفر کنند. روزی که دیوار برلین دست از مقاومت برداشت و سرانجام فروریخت. این اتفاق آلمان شرقی را تا آستانهی فروپاشی برد. به نظر میرسید جهان به زودی دوباره شاهد اتحاد و یکدستگی آلمان باشد. اما ایجاد موقعیت برابر و متعادل در دو تکهی آلمان امری زمانبر بود.
وقتی بخش شرقی و غربی با هم متحد شدند، بخش شرقی آلمان تنها ۳۰٪ از سرانه تولید ناخالص داخلی را به عهده داشت. حتی بعد از گذشت ۳۰ سال از آن روزها این رقم هنوز به تعادل نرسیده است و برابر با ۷۵٪ است. اما در سال ۱۹۴۸ حتی کسی این اتفاقها را در خواب هم نمیدید. پس یک بار دیگر یادآور میشویم که اگر نبودند کسانی مثل والتر یوگن و لودویگ ارهارد، اکنون چیزی به نام معجزه اقتصادی آلمان پس از جنگ جهانی دوم اتفاق نیفتاده بود.
سوالات متداول با پاسخهای کوتاه
بازسازی اقتصاد ویران آلمان پس از جنگ جهانی دوم به معجزه اقتصادی معروف شده است.
میتوان سه عامل مهم را در این امر تاثیرگذار دانست: ۱- اصلاح پولی. ۲- قیمتگذاری آزاد و حذف قیمتگذاریهای دستوری. ۳- کاهش نرخهای مالیاتی.
لودویگ ارهارد.
واحد پول جدید ارزشمند بود. همچنین حذف قیمتگذاری دستوری موجب شد عرضه مجددا افزایش پیدا کند. مردم هم در ازای دریافت این واحد پولی ارزشمند بیشتر از قبل حاضر به کار کردن و گرفتن دستمزد بودند. مجموعهی این عوامل احیای اقتصاد آلمان را رقم زد.
تا حدودی بله. هر چند مبلغی که از جانب این طرح به آلمان اهدا شد چندان چشمگیر نبود ولی به هر طریق موجبات پیشرفت آلمان را به عنوان یک کشور صادرکننده فراهم کرد.