مقالات

رابطه سیاست و اقتصاد | چرا نمی‌شود سیاست و اقتصاد را جدا از هم دید؟

شاید این سوال برای خیلی‌ها پیش آمده باشد که چرا نمی‌توان سیاست و اقتصاد را از هم تفکیک کرد؟ این دو چرا این‌قدر به هم وابسته هستند؟ هر جا اسم یکی در میان باشد، ردپای دیگری را هم می‌شود دید. انگار که رابطه سیاست و اقتصاد حتی با تیغ سیاست‌مداران و اقتصاددانان هم از هم گسسته نمی‌شود. اما چرا چنین است؟ این همان مسئله‌ای است که توان تحلیل سعی کرده در این مقاله آن را پوشش بدهد و از چند منظر به آن بنگرد.

آنچه می‌خوانید ترجمه‌ مقاله‌ای است تحت عنوان «The relationship between economics and politics» به قلم «Tejvan Pettinger».


علم اقتصاد با محوریت مطالعه و تاثیرگذاری بر اقتصاد عمل می‌کند. در سمت مقابل سیاست، تاثیرگذاری بر مردم (به لحاظ تئوری و عملی) از طریق ابزارهای اعمال قدرت است؛ ابزارهایی مانند دولت‌ها، انتخابات و احزاب سیاسی. همین چند کلمه می‌تواند رابطه عجیب و معنادار سیاست و اقتصاد را نشان بدهد.

در تئوری، اقتصادها ممکن است غیرسیاسی هم باشند. چرا که اقتصاددانی را می‌توانیم ایده‌آل بدانیم که برای ارائه‌ی اطلاعات و توصیه‌های غیرمغرضانه و بی‌طرفش سوگیری یا تعصب سیاسی خاصی نداشته باشد. یعنی کسی که بتواند فارغ از این مسائل، بهبود عملکردهای اقتصادی را بررسی کند. پس از آن است که سیاست‌مداران می‌توانند به این اطلاعات اقتصادی مراجعه کنند و اقدامات و تصمیم‌گیری‌های لازم را در این زمینه انجام بدهند.

ارتباط سیاست و اقتصاد

اما آیا در عمل هم چنین است؟ نه. اقتصاد و سیاست در عمل رابطه قوی و محکمی با هم دارند. چرا که عملکرد اقتصاد یکی از زمینه‌های اصلی و کلیدی عرصه سیاست است. بسیاری از مسائل اقتصادی ذاتا سیاسی هستند. چون خودشان طیف وسیعی از نگرش‌ها و دیدگاه‌ها را امکان‌پذیر می‌کنند.

ایدئولوژی سیاسی بر اندیشه‌های اقتصادی اثر می‌گذارد

بسیاری از مسائل اقتصادی را می‌شود از منظر باورهای سیاسی نگریست. به عنوان مثال برخی از افراد به طور غریزی همیشه به دخالت دولت در وقایع اقتصادی مشکوک هستند. پس آن‌ها به دنبال سیاست‌های اقتصادی‌ای خواهند بود که در پی کاهش دخالت دولت در اقتصاد باشد. مانند اقتصاد سمت عرضه که بر مقررات‌زدایی، خصوصی‌سازی و کاهش مالیات تمرکز دارد.

و اما در سمت مقابل اقتصاددانان ممکن است بیشتر ترجیح بدهند که برابری در جامعه ترویج پیدا کند. آن‌ها بیشتر تمایل دارند دولت برای پیگیری این هدف وارد عمل شود و مداخله کند.

اگر چند اقتصاددان مختلف را در نظر بگیرید و از آن‌ها بخواهید که گزارشی را در مورد مطلوب بودن یا نبودن مالیات بر درآمد برای ثروت‌مندان ارائه کنند، احتمالا ردپای ترجیحات سیاسی‌شان را در پیشنهادات سیاست‌گذاری‌‌شان خواهید دید. همیشه می‌توانید شواهدی را پیدا کنید که از مزایای کاهش مالیات حمایت می‌کند. در سمت دیگر همین‌گونه می‌توانید شواهدی را پیدا کنید که از مزایای مالیات‌های بیشتر طرفداری می‌کنند.

اما ممکن است برخی از اقتصاددانان کاملا بی‌طرف باشند و هیچ گرایش سیاسی‌ای نداشته باشند (که البته تعدادشان زیاد نیست). ممکن است مقاله‌ای بنویسند و در آن دیدگاه‌های قبلی خود را به چالش بکشند. حتی ممکن است برخلاف ترجیحات‌شان بفهمند که نمی‌شود راه‌آهن را خصوصی‌سازی کرد یا مثلا متوجه شوند که کاهش مالیات واقعا رفاه اقتصادی را به دنبال دارد.

با این همه سیاست‌مداران می‌توانند از اقتصاددانان و مطالعات اقتصادی‌ای استفاده کنند که از دیدگاه‌‌های سیاسی‌شان حمایت می‌کنند. مارگارت تاچر و رونالد ریگان دو قهرمان بزرگ اقتصاددانان سمت عرضه یعنی میلتون فریدمن، کیت جوزف و فردریش هایک بودند. آن موقع که ریگان در تلاش برای عقب‌نشینی مرزهای دولت بود، اقتصاددانان زیادی مایل بودند این اتفاق سیاسی را به لحاظ نظری توجیه کنند. در سمت دیگر این اتفاق به همان اندازه با مخالفت‌هایی روبرو بود. یعنی اقتصاددانان زیادی این ایده را مثبت و مفید نمی‌دانستند ولی معتقد بودند که سیاست‌مداران می‌توانند اقتصاددانان حامی خود را ارتقا ببخشند.

در ایالات متحده پیشنهادهای بودجه پل رایان از سمت جمهوری‌خواهان با استقبال گرمی مواجه شد. چرا که این پیشنهاد با وعده‌هایی برای کاهش مالیات برای بهبود اوضاع، کاهش مزایای رفاهی و متعادل کردن بودجه همراه بود. یعنی بسته‌ای محبوب از سیاست‌های مطلوب برای جمهوری‌خواهان. این هم مهر تایید دیگری است بر رابطه میان سیاست و اقتصاد.

اندیشه اقتصادی مستقل از سیاست

اما آن دسته از اقتصاددانانی که چندان کاری با داده‌ها ندارند و از گلچین کردن آمارهای مطلوب پرهیز می‌کنند، احتمال دارد که نتایج و توصیه‌هایی را به دست بیاورند که لزوما با مسائل سیاسی از پیش طراحی شده تطابق ندارد.

بسیاری از اقتصاددانان ممکن است به طور کلی از همکاری میان اروپا و اتحادیه اروپا حمایت کنند، اما از شواهد این‌طور بر می‌آید که مشکلات اقتصادی زیادی از جمله رشد اقتصادی پایین، کاهش تورم و عدم تعادل تجاری ریشه در پول واحد یورو دارند.

اقتصاد به حمایت سیاسی نیاز دارد

اگر رشته تحصیلی‌تان اقتصاد است، می‌توانید نمونه‌های قانع‌کننده‌ای برای مالیات پیگویی (Pigovian tax) بیاورید. پیگو مالیاتی است که در آن مردم تمام هزینه‌های اجتماعی کالا را می‌پردازند؛ نه فقط هزینه‌ی خصوصی را. قانون پرداخت هزینه آلاینده‌ها زمینه را برای پرداخت مالیات کربن، هزینه‌ی تراکم، مالیات الکل و مالیات دخانیات و … فراهم می‌کند. هرچند پیاده‌سازی این سیاست‌ها به این بستگی دارد که حمایت سیاسی از آن‌ها وجود دارد یا نه.

به عنوان نمونه، پرداخت هزینه تراکم برای شهر منچستر پیشنهاد شد. اما مردم در جریان یک همه‌پرسی به شدت با آن مخالفت کردند. مالیات‌های جدید معمولا موردپذیرش قرار نمی‌گیرند. من (نویسنده) به عنوان اقتصاددان تمایل دارم هزینه‌های تراکم بیشتری دریافت شود. چرا که این امر به لحاظ اقتصادی منطقی است. اما چیزی که برای یک اقتصاددان «منطق» را ایجاد می‌کند، ممکن است به لحاظ سیاسی موردقبول و مطلوب نباشد.

جذابیت سیاسی ریاضت

بیایید یک مثال جالب دیگر را در خصوص رابطه سیاست و اقتصاد با هم بررسی کنیم. یعنی ریاضت. بعد از بحران اعتباری، منطق اقتصادی قانع‌کننده‌ای برای اجرای سیاست‌ مالی انبساطی به منظور پر کردن شکاف تقاضای کل وجود داشت. به لحاظ سیاسی اجرای سیاستی که باعث بدهی بیشتر دولت شود، می‌تواند دشوار باشد. ممکن است توجیهی اقتصادی برای مدیریت تقاضای کینزی در دوران رکود وجود داشته باشد – اما نگرش یک سیاست‌مدار در نیاز به «کاهش هزینه‌ها» و «کنترل کردن بدهی‌ها» می‌تواند مفاهیم ساده‌تری برای ارائه به عموم مردم باشند تا این‌که بخواهیم از نظریه‌ی ضرب‌کننده‌‌های کینز استفاده کنیم که فهم آن کمی سخت‌تر است.

چه کسی اقتصاد را اداره می‌کند – سیاست‌مدار یا اقتصادان؟

مورد جذاب دیگر در ارتباط میان اقتصاد و سیاست، به سیاست‌های مالی (که دولت آن‌ها را تعیین می‌کند) و سیاست‌های پولی (که عمدتا توسط بانک مرکزی مستقل مشخص می‌شوند) مربوط است. در بریتانیا و ایالات متحده (و اروپا) سیاست‌های مالی با توجه به شرایط اقتصادی نسبتا سخت‌گیرانه بوده است. در نتیجه، دنبال کردن سیاست‌های پولی انبساطی روی دوش بانک مرکزی قرار گرفته تا از این طریق نواقص سیاست‌های مالی را جبران کند. اگر سیاست‌مداران سیاست مالی سخت‌گیرانه‌ای را در پیش بگیرند، بانک‌های مرکزی باید سیاست‌های پولی را با آن تطبیق بدهند.

اقتصاد خرد؛ عاری از سیاست؟

می‌توان استدلال کرد که در برخی از حوزه‌های اقتصاد خبری از سیاست نیست. عرضه و تقاضای اساسی و مفاهیمی هم‌چون نظریه‌ی شرکت (theory of the firm) عاری از ایدئولوژی سیاسی هستند. اما حتی در اقتصاد خرد هم می‌شود دید که سیاست همیشه موفق می‌شود راهش را به اقتصاد باز کند.

اگر مسئله‌ای مثل خصوصی‌سازی را در نظر بگیرید، یک مشکل سیاسی واضح را خواهید دید. سوال این‌جاست که چه‌کسی باید صنایع کلیدی را کنترل کند؟ شرکت خصوصی یا دولت؟

دستاوردهای نظری

مسئله‌ی دیگر اقتصاد این است که برخی موضوع آن را به دلیل در اولویت قرار دادن رشد اقتصادی و به حداکثر رساندن رفاه پولی به باد انتقاد می‌گیرند. بعضی این‌طور استدلال می‌کنند که هدف جامعه این نیست که تولید ناخالص د اخلی را به حداکثر برساند؛ بلکه هدفش به حداکثر رساندن شادی، محیط و حس رضایت‌مندی از داشته‌هاست.

به همین خاطر، ممکن است سیاستمداری که پیشینه‌ی محیطی دارد با کل فرضیه اقتصاد کلان مخالف باشد. این امر فقط در مورد بهترین راه برای ارتقای رشد اقتصادی نیست. اما آیا باید در وهله اول رشد اقتصادی را به عنوان هدف تعیین کنیم؟ این هم خودش یک موضوع سیاسی دیگر است.

منبع
economicshelp

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا