اقتصاد زمان جنگ آمریکا چطور به صلح تبدیل شد؟ فراز و نشیبهای جنگ جهانی دوم
اقتصاد آمریکا هم مثل تمام اقتصادهای دیگر جهان، فراز و نشیبهایی داشته است. مثلا تا نیمههای سال ۱۹۴۵ چالشهایی جدی را تجربه کرد که اتفاقا اگر خوب نگاه کنیم میتوانیم شباهتهایی را میان بحرانهای آن زمان با وضعیت کنونی پیدا کنیم. اینکه آمریکا در آن سالها چه سیاستهایی را در مقابل ژاپن اجرایی کرد، مسئلهای جالب است که توان تحلیل در این مقاله به آن پرداخته است.
آنچه میخوانید حاصل گفتگوی Daniel Moss و Marc Gallicchio نویسنده و محقق اقتصادی است که در ۱۴ آگوست ۲۰۲۲ (۲۳ مرداد ۱۴۰۱) در بلومبرگ منتشر شده است. در خلال این گفتگو، بحثهایی مورد بررسی قرار میگیرد که محرکی است برای سیاستگذاریها.
زنجیره تامین ضعیف و درهم شکسته، فشارهای تورمی و خط لوله و نگرانیهایی از سلامت بازار کار. آیا اینها شرایط آشنایی نیستند؟ این نمایی کلی از حال و روز ایالات متحده در سال ۱۹۴۵ است. جایی که هری ترومن (Harry S. Truman)، رئیس جمهور وقت آمریکا سعی بر آن داشت تا پایان جنگ جهانی دوم را مهندسی کند و اختلالات را به حداقل برساند. اتفاقی که میتوانست منجر به صلح شود.
در مباحث مربوط به تسلیم توکیو در ۱۵ اوت سال ۱۹۴۵، نقش حملات اتمی به ژاپن و همچنین ترس از تجاوز روسیه و فروپاشی صنعت ژاپن به شکل خوبی ترسیم شده است. اثر تنشهای تجاری و مالی که در جبههی داخلی شکل میگرفت، کمتر شناخته شده است. من (نویسنده) داشتم با مارک گالیکیو، استاد تاریخ در دانشگاه ویلانوا و نویسنده کتاب «بیقیدوشرط: تسلیم شدن ژاپنیها در جنگ جهانی دوم» صحبت میکردم. کتابی که به مباحثات تیم ترومن در مورد پایان دادن به جنگ، از جمله ترس از یک فاجعه اقتصادی قریبالوقوع میپردازد.
اما این ترس و نگرانیها در آمریکا متوقف نشدند. برنامهریزان برای اقتصاد ژاپن چه چیزی را در نظر داشتند؟ آیا آنها به عواقب این که چین –متحد زمان جنگ- روزی ایالات متحده را به چالش خواهد کشید بیشتر فکر نکردند و اشتباه کردند؟
سوال: شرایط اقتصاد داخلی آن زمان را توضیح دهید و بگویید که چگونه این موارد تصمیمات واشنگتن را در سال ۱۹۴۵ شکل دادند؟
جواب: از آغاز همان سال، همین که شکست آلمان محتمل به نظر میرسید، مردم دیگر جنگ را نادیده گرفتند. نه تنها مردم عوام جامعه، که رهبران جامعه نیز چنین کردند. رهبرانی که معتقد بودند گذار از اقتصاد زمان جنگ به اقتصاد در زمان صلح به اندازهی کافی مورد توجه قرار نگرفته است. اگر صلح به شکلی ناگهانی بر ایالات متحده حاکم میشد، اقتصاد آمریکا آمادگی پذیرش آن را نداشت. کارخانهها هنوز در شرایط حالت جنگ بودند و عمدتا کالاهای خود را برای ارتش تولید میکردند. محدودیتهایی در فعالیت مصرفکننده به چشم میخورد. مواد غذایی سهمیهبندی میشدند و محدودیتهای قیمت همچنان اعمال میشد. این نگرانی به وجود آمده بود که اگر جنگ ناگهان تمام شود، تمام سربازان و ملوانانی که به خانه میآیند در اقتصاد داخلی کاری برای آنها وجود ندارد که بخواهند جذب آن شوند.
شکایتهای بسیاری از بازرگانان و قانونگذاران شد؛ مبنی بر اینکه ارتش از نیروی انسانی و منابع بیش از اندازه استفاده میکند. در مطبوعات میتوانید رد این شکایات را بگیرید. اکنون یک جبههی واحد برای جنگیدن وجود داشت. اما سوالات زیادی شکل میگرفت که این حجم از منابع برای جنگیدن با ژاپن چه لزومی داشت؟ آن هم در حالی که آنها هم با ژاپن میجنگیدند و هم با آلمان. نگرانیها حاکی از آن بود که تمام مشاغل و قراردادهای دوران جنگ رو به اتمام برود و اقتصاد برای روی آوردن به تولید داخلی آمادگی نداشته باشد.
ترس زیادی در مورد بیکاری وجود داشت اما بعدها مشخص شد که این مشکل کمتر از حد انتظار بود. در سمت دیگر مشکل واقعی دسترسی به کالاهای مصرفی و نگرانی بابت تورم بود. اوایل تابستان سال ۱۹۴۵ بود که صنعت زغالسنگ خلا وجود معدنچیان کافی را حس کرد. اگر معدنچیان بیشتری جذب بازار کار نمیشد، کمبود زغالسنگ مشکلساز میشد. آنها برای این کار به پرسنلی نیاز داشتند که از ارتش جدا شوند؛ در حالی که ارتش تمایلی به این کار نداشت. جابجایی افراد و کالاها در سراسر آمریکا بعد از گذشت چهار سال دشوارتر شد. مسیرهای زیادی باید تعمیر میشدند. به همین خاطر درخواستهایی برای آزادسازی زودهنگام ارتشیها وجود داشت و ارتش دلش نمیخواست چنین کاری را انجام بدهد.
سوال: با توجه به ایجاد بمب اتم و نگرانی در مورد آثار و پیامدهای دخالت روسیه در جنگ علیه ژاپن، ترومن چه اولویتی برای این فشارهای اقتصادی قائل شد؟
جواب: ترومن قبل از رفتن به آخرین نشست سران جنگ در پوتسدام در ماه جولای، حمایت خود را از ارتش اعلام کرد. اما فرد وینسون (Fred Vinson) وزیر خزانهداری که ترومن به او بسیار اعتماد داشت، مقابل موضع ارتش ایستادگی کرد. اصلا مشخص نیست که اگر ترومن بمب اتم را نداشت چه میکرد.
وینسون در پوتسدام این پیامها را به ترومن میفرستد و به او در این باره هشدار میدهد که اگر ایالات متحده با قدرت بیشتری به سمت تبدیل مجدد گام برندارد، باید منتظر یک بحران جدی باشد. سپس وینسون به ارتش این پیشنهاد را میدهد که مطمئنا نیاز به اینهمه منابع ندارد. او میگوید که تنها راه دستیابی به تسلیم بیقید و شرط ژاپن، محاصره و بمباران است که پرسنل کمتری را میطلبد.
اما ارتش با این دیدگاه موافق نبود. چرا که معتقد بود این امر منجر به یک جنگ طولانی خواهد شد. در نتیجه مردم علاقهی خود را به آمریکا از دست میدادند و ژاپنیها از این فرصت به نفع خودشان استفاده میکنند. پیشنهاد وینسون برای جلوگیری از فاجعه، اصلاحیهای بر تسلیم بی قید و شرط بود. درست است که صراحتا این را نگفته است اما احتمالا این نتیجه را میشد گرفت.
ترومن در پوتسدام این را میآموزد که بمب را میتوان چندین ماه قبل از تهاجم زمانبندی شده به ژاپن و احتمالا پیش از ورود روسیه به جنگ، مستقر کرد. عقیدهی من این است که او گمان نمیکرد که این بمب الزاما روسیه را بیرون بازی نگه دارد. بلکه نخستین دلیل او برای استفاده از بمب اتم، شکست ژاپن بود. هرچند ممکن بود او این احتمال را بدهد که جنگ قبل از پیشروی بیش از حد روسیه در شمال شرق آسیا به پایان برسد و آن را یک امتیاز میدانست. این بمب تهاجم را به عملی غیرضروری تبدیل میکرد. همچنین به این معنی بود که ایالات متحده میتوانست به این بحران که سرعت پایینی هم داشت رسیدگی کند.
سوال: در آن زمان بحثهای زیادی در این خصوص شکل گرفت که آیا باید نیاز به تسلیم بیقید و شرط را اصلاح کرد یا خیر. تسلیم بیقید و شرط با این امید که ژاپن دیگر نخواهد از سلاحش استفاده کند. آن زمان چه مصالحهای در این خصوص صورت گرفت؟
جواب: این ایده که ژاپن همچنان یک نهاد امپراطوری باقی بماند هرگز راهی به بیانیهی صادرشده در پوتسدام پیدا نکرد. با این حال صلح لیبرال به سربازان اجازه میداد به ژاپن برگردند و این مجوز را به ژاپن میداد که وارد جامعهی جهانی شود و با وجود کنترل مواد خام خارج از کشور، به آنها دسترسی داشته باشد.
ژاپن بخشی از اقتصاد جهانی لیبرال پس از جنگ میشد. زمانی که ژاپنیها میتوانستند کشورهای صلحطلب جهان را قانع کنند که دیگر تهدیدی برای آنها نیستند، میتوانستند حکومت و دولتی به انتخاب خودشان داشته باشند. اگر مفهوم نهفته در این جملات را درک کنید، چنین استنباط خواهید کرد که اگر امپراتوری به سرعت همهچیز را پایان میداد، میتوانست ژاپن را به سمت آن ایالتی سوق دهد که در پوتسدام توصیف شده بود.
سوال: مبارزه و رویایی با بیماری کووید مسئلهای است که اغلب سروشکلی نظامی به خود گرفته است. آیا در اوج همهگیری، اقتصاد ایالات متحده مشابه اقتصاد جنگ بود؟
جواب: ما مقررات گسترده و وسیعی در اقتصاد کلی ندیدیم. محدودیتهای عظیمی در کافهها، رستورانها و خطوط هوایی به وجود آمد. حمایت دولت مشهود بود. اما نه به اندازهی دوران جنگ جهانی دوم. تقاضای عظیم برای از بین بردن محدودیتهای زندگی اجتماعی و اقتصاد مرا ذرهای هم شگفتزده نکرد.
ما این خاطره جمعی از جنگ جهانی دوم را از موقعی که با هم وحدت داشتیم به یاد داریم. زمانی که هرکسی میخواست خودش را فدا کند و این با جنگهای بعد مانند ویتنام که جنجالها و سروصداهای زیادی بر سر آن بود تفاوت داشت. اما تا سال ۱۹۴۵ چنین نبود. آن موقع مخالفت فراوانی وجود داشت؛ خشمی فزاینده که بیشتر متوجه ارتش بود.
سوال: آيا مقامات ایالات متحده به این مسئله فکر میکردند که اقتصاد ژاپن بعد از جنگ ممکن است چگونه باشد؟
جواب: درگیریهایی میان طرفداران برنامههای دولت روزولت (پیمان نوین) و مشاوران و برنامهریزان دوستدار تجارت ترومن اتفاق افتاد. افرادی مثل هنری استیمسون (Henry Stimson) وزیر جنگ، و جوزف گرو (Joseph Grew) معاون وزیر امور خارجه، از اواخر قرن نوزدهم این باور را داشتند که ژاپن مشغول انجام امری قابل توجه در حیطهی صنعتیسازی است.
تا آنجا که به ایالات متحده مربوط بود، آنها سلطنتها را به عنوان نهادی که ذاتا خطرناک باشد در نظر نمیگرفتند. تمام کاری که باید انجام میدادید، از بین بردن نظامیان بود. ترس آنها این بود که برکناری امپراتوری و اعمال تغییرات گسترده و اساسی، راه را برای ظهور کمونیسم و انقلاب هموار میکند.
پس از آن طرفداران پیمان نوین را داشتیم که مشکلات را عمیقتر از اینها میدیدند. آنها احساس میکردند که در فرایند مدرنسازی، ژاپن هرگز از ساختار فئودالی فراتر نرفت. آنها اینطور تصور میکردند که موقعیت امپراتوری، قدرت ارتش و مجموعههای بزرگ صنعتی را افزایش میدهد. ژاپن باید به لحاظ اجتماعی و اقتصادی دموکراتیک میشد، امپراتوری از بین میرفت و قدرتهای انحصاری بزرگ کنار گذاشته میشدند تا این کشور واقعا دموکراتیک تلقی شود. آزادی زنان به اتحادیهها اجازه میداد تا به درستی سازماندهی شوند و …
تعداد زیادی از منتقدان تسلیم بیقید و شرط پس از جنگ معتقد بودند که ترومن باید به ژاپن این اطمینان را میداد که میتواند امپراتوری را حفظ کند. چرا که به هر حال این همان چیزی بود که واقعا رخ داد. اما توجه به این نکته هم اهمیت دارد که بعد از تسلیم بیقید و شرط ژاپن، قدرت امپراتوری همان قدرتی نبود که اگر ترومن قول داده بود هیرهیتو امپراتور وقت ژاپن را در سمت خود نگه دارد، از آن برخوردار میشد. در پایان ایالات متحده توانست اصلاحات مهمی را انجام دهد. چرا که ترومن به تسلیم و اشغال بیقید و شرط اصرار داشت. یکی از بزرگترین اصلاحات در آن زمان، قانون اساسی جدیدی بود که امپراتور را به شخصیتی تنزل میداد که گرو و استیمسون به اشتباه ادعا میکردند همیشه همان بوده است.
سوال: در سال ۱۹۴۵ اگر به آنها گفته میشد که چین رقیب اصلی ایالات متحده خواهد شد، چه فکری میکردند؟
جواب: در آن زمان انتظارات زیادی از نقش کلیدی چین در خاور دور نبود. این امر تا حدی از آنجا نشات میگرفت که افرادی مثل استیمسون و گرو تصور میکردند که لازم است ژاپن به سرعت بازسازی شود تا بتواند نیرویی باثبات تلقی شود. هیچکدامشان پیشبینی نمیکردند که چین به یک نیروی قدر و جنگنده بدل شود.
سوال: آیا عدم توجه به کافی به آنچه که چین میتوانست به آن تبدیل بشود اشتباه بود؟
جواب: چین به نوعی از عرصه خارج شد. استراتژی آمریکا یک رویکرد متوالی بود که هدف نخست آن شکست ژاپن بود و سپس باید به روبرو نگاه میکردید تا ببینید چه چیز دیگری سر راه وجود دارد. شاید این حرکت کوتهبینانه باشد. اما دیدگاه این بود: «اگر ژاپن را داشته باشیم، میتوانیم بقیه جهان را از اقیانوس آرام دور نگه داریم و فارغ از هر اتفاقی که در چین بیفتد، میتوانیم از ایالات متحده دفاع کنیم.»
تنها چیزی که مردم به دنبال آن بودند این بود که همه چیز تمام شود و سربازان به خانه برگردند. درست است که قدرت آمریکا در آن زمان در اوج بود ولی این قدرت هم رو به پایان بود. هیچ قدرت ماندگاری در کار نبود.